پیاده روی کویر نایبند در منطقه بین روستاهای اسفندیار و زردگاه، از ۱۱ تا ۱۳ آذر ۱۳۹۴ با همراهی ۲۴ نفر.
دیدار دوباره ما از کویر از روستای اسفندیار شروع شد. روستایی آباد و پر آب در پای کوه و در بالادست دشتی وسیع. بافت قدیم روستا حکایت از روزگارانی آباد داشت و خانههایی گلی و زیبا و کوچه پس کوچههایی پرمعنا. آنچه که در خانههای سیمانی و ایزوگام شده امروزی نمیبینی ... . شاید حکایت زندگیهای گذشته هم در همین خانهها بوده که معنا میگرفته و اگر روزگارانی دیگر به این روستا پا بگذاری مردمانش هم مانند خانههایشان از روح خالی شده باشند. امروز اما ما شادان و از میان گلهای زعفران که هنوز دستی نچیده بودشان خاطرات قدیم روستا را ورق زدیم.
صبحانه را در خانه دهیار روستا بودیم با شیره خرما و کره محلی و هیاهوی آماده شدن برای حرکت در کویر. اسفندیار را رها میکنیم و میزنیم به دل کویر. کویری زخم خورده از هیاهوی کامیونهایی که اعماقش را برای معادنش می ... اشند. سعی میکنیم دور شویم تا از آدمیان خبری نباشد. ما باشیم و پهنه بی انتهای بیایان.
الحق که این بیابان سخت میگیرد نه فقط بر مردمان سختگیر. آبی هم اگر بیابی شور است!! آب گرم و سرد و کاروانسرایی که در کناره آن خفته است کوتاه زمانی میشود مامن ما در آن باد بی امان ظهرگاهی. باید شروع کنیم. تصمیم را گرفتهایم. باید راه بیافتیم. باید کوله بارمان را برداریم و به سمتی بریم که کوههای نایبند پیداست. رو به آن وسعت بی واژه که ما را میخواند.
بعد از ناهار پیادهروی شروع شد. ما در امتداد نگاه پرسشگر رانندهها و وحید که از ما جدا شده بود، راهمان را آغاز کردیم. هنوز باورشان نمیشد که ما داریم میرویم. گروه اما شادان و بذله گویان پا به راه گذاشت. این چندمین برنامه کویر است که با مسعود برنامه ریزیش میکنیم و من سرپرستش هستم، اما هنوز دلهره دارم. کوهنوردی هر چند در مسیرهای زمستانه هم ته دلم را نمیلرزاند. gps دست یاسر است. قصد بر این است که بچهها در این مسیر با کار با gps آشنا شوند. میگویم اگر کسی طالب یادگرفتن است اینجا میدان عمل است. یاسر چشم به gps مسیر را میپیماید و در ادامه هم چند نفری با آن دست و پنجه نرم میکنند. هوا خوب است نه گرم و نه سرد. ابرها هم به کمکمان آمدهاند و از تابش خورشید کاستهاند. امروز را باید راه بیشتری برویم. در تاریکی به راهمان ادامه میدهیم و خستگی است که بر گامهای برخی چیره شده است. در پای تپهای شب را میمانیم. بچهها همت کرده و در راه چوب جمع کردهاند. با وجود هوای ملایم شبانگاهی، گرمای آتش اعضای گروه را دور هم جمع میکند. به یاد سال گذشته هستیم که سرما امانمان را بریده بود و کمکهای بیدریغ سرپرست در نیمه شب چه جانهایی را از سرما نجات داده بود!!!
طلوع خورشید را در راه هستیم و عکسهایی که گرفته میشود و فریادهای من که هنوز راه زیادی مانده است. چشماندازهای ما عوض میشوند، از دشت به کوهستان و از کوه به تپه ماهور. دیدن خزندگان سرگردان در بیابان هم فرصت مغتنمی است که جنبندهای به جز خودمان را ببینیم.
برج دیدبانی مُک شور باز میعادگاه ما است برای استراحت نیمروزی و ما خوشحال از سازههای انسان ساز که نوید نزدیک بودن انتهای مسیر را میدهد.
قرار ما این است که شب به روستای زردگاه برسیم. اما انتهای مسیر و فراز و نشیبهای زیادش این امکان را نمیدهد و ما شبی نسبتن گرم را در پای کوه نایبند سپری می کنیم. باد گرم خبر از باران دارد و ما و بیابان هر دو خوشحال. ما از آن رو که سرما و باران گریبان ما را نگرفته و بیابان شادمان از آمدن باران و رویش دوباره سبزهها.
صبح روز بعد و آخرین ساعات پیمایش در بستر رودخانهای خشک بود و بالا پایین رفتن از سنگهای فرسایش یافته از آب و ما به ناگهان خود را بالای روستا میبینیم. خانههایی دنج و آرام خفته در میان کوه و نظارهگر بر باغهای خرما و مرکبات. آبی گرم از میان زمین میجوشد و وحید به همراه روستاییان مهربان به استقبالمان آمده است. افسوس که زردگاه اکنون خالی از زندگی است و همه به نایبند کوچیدهاند. باز روستایی زیبا فدای خانههای سیمانی شده است و من به این فکر میکنم که مردم دوباره کی به میان این آرامش باز میگردند.
برای زدودن خستگی و غبار راه تنی به آب گرم دیگ رستم میزنیم و گرسنگی و خستگیمان را با نان چکمال و قروت خوشمزه مینشانیم. باز باید برگشت و من همچنان هاج و واج موندم مردد میون موندن و رفتن!!! تا دوباره در کدام خاک و کدام سنگ پا بر زمین بگذارم...