بیرون، بر کوهها و انبوه درختانی که از پنجره سبز چوبی پیداست برف بنشیند و تو نشسته باشی زیر کرسی و ذره ذره شربت سنتی عرقیات منطقه یا دمنوشی داغ را مزه مزه کنی و گرم گفتوگو با دوستان و خانواده باشی. پلههایی که از دم اتاق پایین میرود تو را ببرد به سرایی از دوره صفوی با طاقهایی قدیمی و دیوارهایی کاهگلی اما زیبا و تر و تازه که در میانه یکی از آنها شعلهای در شومینهای کوچک اما گرم میرقصد.
دور تا دور اتاق کوزهها و کاسههای قدیمی، دولابچهها و رفهای خیالانگیز باشد و یک سوی اتاق دو تا در. یکی بالاست که با نردبان میتوان به آن راه یافت و به چلهخانهای رفت که راه ارتباطش با بیرون به روزنهای محدود است تا راه ارتباط با درون را باز کند و دیگری به پستو راه دارد؛ اتاقی امن و آرام که از همه سو با خانه احاطه شده است و دورتادورش از جهان بیرون فاصله گرفته است. یک اتاق دیگر هم هست که نقاشی شده و پنجرههایی رو به کوچه کاهگلی روستایی دارد.
اینها نه رویای یک نویسنده رمانهای تاریخی که گوشههایی از زیباییهای خانه «خانه برزُک» یا همان «خانه روحانی» است که چند سال پیش ویرانهای بود و اکنون به اقامتگاهی برای مسافران عاشق طبیعت و تاریخ بدل شده تا یک شب زندگی آرام ایرانی را آنگونه که در سالهای دور در این سرزمین رایج بود تجربه کنند.