میگویند ایران کشوری چهارفصل است. این هم از آن رو است که در بیشتر نقاط ایران چهار فصل سال وجود دارد و هم از آن رو که در یک زمان میتوان چهارفصل را در چهار نقطه کشور تجربه کرد. البته شاید با این تغییرات آب و هوایی این ویژگی کشورمان را از دست بدهیم، شاید هم زود بجنبیم و از وقوع بحران جلوگیری کنیم.
در این زمستان بیسرما و بیباران و برف، باز هم عازم جنوب میشویم و جزایرش. نام قشم، هنگام و هرمز را نگویید نشنیدهاید. جزایری در خلیج فارس با مردمی مهربان و خونگرم. با ما در سفر به جزایر سه گانه خلیج فارس همراه باشید.
روز ۱
سفر با قطار، هم ارزان است، هم امن. اما مهمتر از آن برای سفرهای گروهی، اگر چه همیشه با دردسرهایی همراه است، هیجانانگیزتر است. این بار هم مثل همیشه بلیتها را از مدتی پیش گرفتهایم و برخی از حاضرین آن موقع غایبند و برخی حاضرند که نامشان در بلیت نیست. خوشبختانه قطار مثل هواپیما نیست که تک تک آدمها با بلیتها تطبیق داده شوند. سالها سفر ما را برای چنین مواقعی آبدیده کرده و ما به سلامت سوار قطار میشویم. از تهران تا بندرعباس اگر قطار تاخیر نداشته باشد حدود ۲۰ ساعت است.
در صبحی دلانگیز وارد بندرعباس میشویم. هوای بندر سحری عجیب دارد و من و همسفران سرمست از جادوی هوای بهاری بندرعباس شادان از قطار پیاده میشویم. کوله پشتیهامان ما را از دیگران متمایز میکند. ماشینهای ون، سواری و مینیبوس منتظر مسافران ایستادهاند. میجنبیم تا مینیبوس که به نظر ارزانتر از همه است را بگیریم. در هیجان و سر و صدا و البته موزیک مینیبوس بعد از ۲۰ دقیقه به اسکله حقانی میرسیم. اسکله حقانی محل قایقهای تندرو به سمت جزایر قشم و هرمز است. اگر باد و غبار زیاد باشد اسکله بسته میشود و در این شرایط یا باید منتظر آرام شدن دریا باشید یا از اسکله رجایی در بندر پهل حدود ۵۰ کیلومتری بندرعباس باید به قشم دست پیدا کنید. جزیره هرمز در اینگونه موارد راهی برای رفتن ندارد. قدیمترها قایقهای شوتی بودن که میشد دور از چشم مامورین اسکله با آنها به آب زد. ما خاطرههای خوب و البته هیجان انگیزی از این قایقهای شوتی داریم. مقصد بیشتر مسافران قطار هم همین اسکله است. مسیر ۲۰۰ متری تا ساختمان جدید ساخت اسکله را پیاده طی میکنیم و با ارایه شناسنامه بلیتها به مقصد هرمز را میگیریم. هر یک ساعت یک قایق به هرمز میرود. ولی قشم به دلیل مسافر بیشتر به صورت دایمی قایق دارد. اسم قایقها، تندرو است اما به صورت کندی حرکت میکند. این که چقدر امن است را نمیدانم. به هر حال گروه ۱۴ نفره ما وزن مهمی در پرکردن قایق دارد و چندان منتظر نمیمانیم.
قایق دل آب را میشکافد و به سمت جزیره هزار رنگ هرمز میراند. صدای موتور با هیاهوی تیم در هم آمیخته است. برای صرفهجویی در زمان، صبحانه را در قایق میخوریم. لقمههای کوچک و لیوانها دست به دست میشود. سایرین با نگاههای متعجب به این بزرگسالان کوچک رفتار مینگرند. پس از نزدیک به یک ساعت به اسکله هرمز میرسیم. در بیرون اسکله تویوتا، موتور و ماشینهای خارجی ما را به گشت جزیره دعوت میکنند. ما از قبل با آقای ملاحی هماهنگ کردهایم و با موتورهای خاص جزیره هرمز که به دنبالشان اتاقکی روباز بسته شده، به دیدن دور جزیره میرویم. هرمز رنگ در رنگ در آبی نیلگون خلیج فارس خودنمایی میکند. جاده ساحلی دور جزیره نمایی زیبا از دریا و پستی و بلندیهای هرمز به ما میدهد. کوهی به تمامی سپید، دامنش را بر خاک سرخگون افکنده است و در دو طرف همنشینانی سیاه و سبز دارد.
مسعود میگوید، خدا وقتی کار آفرینش را تمام کرده، پالت رنگش را در هرمز پرت کرده است و به راستی دریای رنگ است. هر ساله فرش هرمز با خاکهای هرمز بر ساحل نقش افکنده میشود تا این جادوی هزار رنگ بیشتر خود را به رخ بکشد. آقای ملاحی جاهایی از سرعتش میکاهد و گاهی میایستد تا ما به ساحل برویم و بازیهای کودکانه کنیم، یا از تندیسهای ساخته شده با آب و خاک لذت ببریم.
رود نمکی و آبشار و غار از دیگر جاهایی است که در این گشت میبینیم. خیلی بعید نیست که آهوهای جزیره را هم ببینید. آهوهای زیبایی که البته خیلی به آدمها نزدیک نمیشوند. از معدن خاک سرخ که هر روز بیشتر به تاراج میرود و از دل خونش خاک دریا هم سرخ شده است، دیداری می کنیم. با همه تلاشی که برای پاکیزه ماندن میکنیم باز هم چند نفری سرخگون شدهاند. آدمهای این معدن هم در گذر زمان رنگ سرخ بر چهره و موهایشان رنگ دوانده است. آخرین مقصد، قلعه پرتغالیها است. توپهای به جا مانده از آن زمان و قلعهای که بر بلندی ایستاده است و بر تمام جزیره و دریا تسلط دارد. از ظهر گذشته است و تا قبل از حرکت قایق به قشم باید خودمان را به ناهار و اسکله برسانیم. خوشبختانه قایق قشم - هرمز، مسافری در لارک داشته و دیر به اسکله میرسد. ناهاری محلی در خانهای از هرمزنشینان میخوریم. هواری، میگو، ماهی همراه با ترشیهای تند و نوشابه.
افسوس که ظرفهای یک بار مصرف در این جزیره جز زندگی مردم شده است و این عادت نادرست هر روز بیشتر ریشه میدواند. بعد از ناهار و چایِ شیرینی که در فلاسک برایمان میآورند به سرعت خودمان را به اسکله میرسانیم و با سوتهای آخر قایق تندروی قشم بر آن سوار میشویم و با این عروس هزار رنگ خلیج فارس وداع میکنیم.
قایق تندرو این بار به سمت قشم میتازد و ما این بار خسته از گشت روزانه و البته در بهت هرمز و زیباییهایش از شیشه دریا را مینگریم.
امشب در یک خانه در قشم ساکن هستیم. فرصتی هم هست تا بازار گردی کنیم. در قشم میتوان برخی اجناس را با قیمت مناسب یافت و ما هم پس از انداختن بارهایمان در خانه به دیدار بازارهایی میرویم که هوش از سر خیلیها ربوده است. بازارهای قدیم و جدید، کوچک و بزرگ. من بازار قدیم قشم را دوست دارم، حال و هوای محلیتری دارد، اگر چه اجناس چینی در تمام مغازهها خودنمایی میکنند. اما برخی خوردنیهای محلی قشم را در انتهای بازار میتوان پیدا کرد. حلواها، نانهای محلی و محصولات خرمایی. در میان همه بازارها که چرخ میزنید موزه ژئوپارک را هم سری بزنید. دیدنش خالی از لطف نیست از عجایب جزیره تا محصولات دستی و ... .
شب با بستن پاساژها ما هم مثل همه یک تاکسی گرفته و راهی خانه میشویم. صبح زود برنامه گشت ما در جزیره شروع میشود.
روز ۲
دیشب همه کنار هم در خانهای که در نزدیک قلعه پرتقالیهای قشم گرفته بودیم خوابیدیم. قلعه پرتقالیها در ساحل خلیج فارس، سالهاست امواج این دریای نیلگون را نظارهگر است و اثر گذر زمان به خوبی بر پیکرش دیده میشود.
صبح تازه خورشید سرزده که آماده حرکت میشویم. یک مینیبوس دم در منتظرمان است و ما با کولهبارهایمان سوار میشویم. غارهای خربس و دره ستارهها در روستای برکه خلف در ۱۵ کیلومتری قشم اولین مقصد گروه پر هیاهوی ۱۴ نفره است. دره ستارهها، یا ستاره اشکفت در گویش محلی، پدیدهای زمینشناسی است که بر اثر فرسایش آب و خاک ایجاد شده است. باور مردم اما این است که ستارهای از آسمان افتاده و ما در پستی و بلندیهای حاصل از برخورد ستاره راه میرویم. در بازیها و عکسها حواسمان هست که بر لبه ارتفاعات نرویم و ما عاملی غیرطبیعی نباشیم بر فرسایش طبیعی باد و آبی که امروز نایاب شده. پس از خروج از دره، عایشه دخت جزیرتی، ما را به دیدار از موزه فرا میخواند و ما را با پدیدههای زمینشناسی این اولین ژئوپارک ایران آشنا میکند. چقدر جای خالی لباسهای محلی در بین کارکنان به چشم میآید. دردناک نیست که در این جزیره که هنوز لباس و گویش فراگیر است، کارکنان با لباسی بیهویت به نام روپوش سر کار میآیند؟ البته اینجا هم مسوولین یادشان نرفته که نمایش اجرا کنند و زمانی که مهمانی خارجی به ویژه از سازمانهای جهانی دارند، همه را با لباس محلی به کار فرا میخوانند. عایشه با متانت و آرامش خاصی که ویژه مردم جزیره است، ما را در بین میزها و تابلوها هدایت میکند.
دیدار از دره ستارهها و راهنمایان بومیاش را به پایان میبریم. الان زمان نوازش چشم و روح و جیبهایمان است. میدانم که تعاونی زنان برکه خلف از جمله تعاونیهایی است که سالهاست فعال است و زنان به کمک هم فروشگاه صنایع دستی روستا را اداره میکنند. برق پولکها و نخهای براق و رنگارنگ جلوهای خاص به دیوارهای فروشگاه ساده داده است. از یک سو کیفها و عروسکها آویزان است و از سوی دیگر تِل، سنجاق سر و دیگر خرده ریزها، شلوارهای بندری با آن دمپاهای زیبایشان هم به ما چشمک میزنند.
بلخره دل از فروشگاه صنایع دستی کندیم و به سوی غرب جزیره به پیش رفتیم. بنا بر بررسیهای انجام شده حدود ظهر مد دریا هست و زمان خوبی است برای رفتن به جنگلهای حرا. روستاهای سهیلی و طبل در کنار هم دو اسکله برای بازدید جنگل حرا دارند. ما روستای سهیلی را انتخاب میکنیم و هر ۶ نفر در یک قایق مینشینیم و به قلب این جنگلهای عجیب میرویم. جنگلهای حرای ایران که از جمله شمالیترین جنگلهای غرقآبی استوایی دنیا و با گونهای از این گیاهان است که نام ابوعلیسینا بر آن نهاده شده است. این درختان برای محیط زیست منطقه بسیار ارزشمند هستند و محل بسیار خوبی برای دیدن انواع پرندگان از ماهیخواران، اگرت، پرستوهای دریایی و ... هستند. بچهها چنان به شعف آمدهاند که حواسشان نیست سر و صداها پرندگان را میپراند. قایقها مسیر مشخصی را دور میزنند و دوباره به اسکله برمیگردند و ما پایکوبان و نغمه خوان پا بر زمین میگذاریم. گشتی در بین مغازههای اسکله که صدفهای دریاهای چین و شاید ایران را میفروشند میزنیم. با هماهنگیهای انجام شده ناهار را در خانهای محلی در روستا میخوریم. هواری میگو، قلیه ماهی با طعم ترشی و تندی!
باز مینیبوس را سوار میشویم تا برویم سوی عجایب دیگری از عجایب هفتگانه این جزیره اعجاب انگیز. تنگه چاهکوه در بخش غربی جزیره و به جرات از زیباترین نقاطی است که دیدهام و به همگان دیدنش را توصیه میکنم. از جاده ساحلی تابلویی چوبی راه را به سمت جنوب نشانمان میدهد. کمی که در جاده خاکی نرمی میرویم در کنار سایه چند درخت از ماشین پیاده میشویم. بعد از یک پیادهروی ۱۵ دقیقهای میرسیم به یک چاه آب، که از آب شیرین باران پر شده است و قابل نوشیدن است. چند پرنده کنار چاه بالا پایین میروند و عجیب آنکه از دیدن ما هم هراسی ندارند. کمی عجیب است، اما گنجشکهای کوچک به ما می فهمانند که تشنه هستند. مسعود برایشان در چند گودال آب میریزد و پرندگان به دنبال آب پراکنده میشود و فراموش میکنند با چه جسارتی به ما نزدیک شده بودند. تنگه چاهکوه گسلی زیبا حاصل شکافت زمین، فرسایش آب و باد است. دو طرف شکافت میایستیم و صابر با صدایی رسا و با همخوانی دیگران «ای ایران» دلنشین و به یادماندنی میخواند و ما با این رویا که پاینده باد خاک ایران ما، باز میگردیم.
کمی در جاده که به سوی شرق باز میگردیم، کارگاههای لنجسازی بر ساحل دریا دیده میشوند. یکی را انتخاب میکنیم به سویش میرویم. کشتی نیم ساختهای بر روی خاک هست و کارگران به استراحت پایان روز رسیدهاند. از پلههای نردبانی که به بدنه کشتی تکیه داده شده بالا میرویم و به درون کشتی در حال ساخت سرک میکشیم. یکی از صنعتگران به دنبالمان بالا میآید. نمی دانم از جان ما ترسیده یا از سلامت ماندن کشتی نیمهکاره. برایمان توضیح میدهد که کار بر روی یک لنج حدود یک سال زمان میبرد و کوچکترین کارها توسط نیروهای خبره انجام میشود. میشود گفت این لنج یک صنعت دستی در ابعاد بسیار بزرگ است. به جز موتور لنج که احتمالن از کشورهای دیگر وارد میشود، همه چیزی با دست و مهارت صنعتگر خاصی ساخته میشود. حتا درز بین الوارهای چوب با موم آببندی میشود. شگفتا از این هنر که در تمام نوار ساحلی جنوب ایران جریان دارد. همین چند روز پیش بود که این هنر به همراه آوازهای و مراسمش البته در بوشهر در زمره میراث جهانی ثبت شد.
دیگر عصر شده است و فرصتی برای دیگر مکانها مانند غار نمکدان، دره تندیسها، اسکله سلخ و ... نیست. به سمت اسکله کندالو و جزیره زیبای هنگام میرویم. شب در هنگام چادر میزنیم تا دور از هیاهوی زمین در کنار دریای آرام بیاساییم. عمو جابر ناخدای قایق، ما را به سمت ساحل آرامش میبرد. بگذریم که زمانی همه جای هنگام ساحل آرامش بود و امروز ما گردشگران امن و آسایش را از آن ربودهایم. ساحل آرامش در بخش جنوب شرقی جزیره هنگام و به دور از روستای هنگام جدید است. ساحلی شنی با شیبی ملایم و مرجانهایی که مامن ماهیهای دریا هستند.
اولین کار با رسیدن به ساحل، بر پا کردن چادرهایمان است و گرفتن سفارش شام محلی از تیم که عمو جابر برایمان بیاورد. چادرها بر پا شده نشده، دریا پر از کلهایی است که به درون آب رفته و برمیگردند برای گرفتن نفسی. آرامش و سکون امروز هوا و دریا سبب شده که آب زلال فرصت دیدن ماهیهای رنگارنگ را به ما بدهد. عینکهای شنا بر چشم، با رعایت موازین که اخلاق تیممان را خدشهدار نکند و برای جامعه میزبانمان هم قابل قبول باشد به درون آب رفتهایم. برخی قایقهای بادی را باد کردهاند و در آن آرمیدهاند و با تکانهای ملایمش به فرداها نظر افکندهاند.
دل کندن از این آب سخت است. هوا تاریک شده، اما قایقها همچنان در آب تکان میخورند. آتشی کنار ساحل بر پاست و صدای آواز بچهها با صدای امواج خلیج نیلگون فارس درهم آمیخته است.
موجی در موجی میبندد، بر افسون شب میخندد، با آبیها میپیوندد!
روز ۳
خورشید بساط نور و گرمایش را در این نیمه دیماه بر روی ساحل هنگام پهن کرده است. دریا همچنان آرام است. این یعنی شانس دیدن دلفینها زیاد است. اولین باری که هنگام آمدم، برمیگردد به سالها پیش، زمانی که هنوز گردشگری رونقی چنین نداشت و ما از معدود مسافران این جزایر بودیم به ویژه هنگام و هرمز و به راستی هنگام نگین این خلیج بود. در تمام ساحل هنگام به جز چوبهای شکسته و صدفهای به ماسه نشسته مهمان ناخوانده دیگری نبود. امروز اما به مدد گردشگران بی شمار و میزبانان بیتوجه، ساحل پر است از زبالههای پلاستیکی و غیرقابل بازگشت که گلوی محیط زیست را میفشارد. چند پلاستیک از زبالههای ساحل جمع میکنیم ولی حجم زباله بیش از آن است که دستان ما در این زمان کوتاه یارای جمع کردنشان را داشته باشد. با اندوه به ساحل مینگرم و میاندیشم به مردمانی که نمیاندیشند!
یواش یواش سرها از چادرها بیرون میآیند و جنب و جوشی در ساحل به پا میشود. صبحانه دورهمی در کنار دریا و آخرین به آب زدن در دریای زیبا. به هشدار سرپرست آماده میشویم که رخت از هنگام بربندیم. قایقهای دیروزی دوباره میآیند و ما را به دیدن دلفینها میبرند. دلفینهایی که تعداد روزافزون قایقها آرامش زندگیشان را بر هم زده است. دلفینها بالا و پایین میروند و سیل قایقها به دنبالشان. دلفین پوزه بطری که بومی خلیج فارس است، با صورتی خندان و در دستههای کوچک با قوسهای زیبایی از آب بیرون میآیند. بعضیهاشان هم چرخشی عمودی میزنند و هیجان مسافران قایقها رو دو چندان میکنند. پس از گشت دریایی، به بازار محلی هنگام جدید میرویم. بازاری پر هیاهو با فروشندگانی که بیشترشان را زنان تشکیل میدهند با آن لباسهای فریبنده بندری. همه چیز در این بازار یافت میشود، از صدفهای مختلف درون وطنی و برون وطنی که به صورت تنها و یا در قالب اشیای تزیینی فروخته میشوند. صنایع دستی سادهای که با دوختهای محلی آماده شدهاند. سمبوسه، پیراشکی و دیگر خوراکیهای محلی. وقت بازگشت فرا رسیده است ما که به اسکله قشم برمیگردیم هنوز مسافران زیادی منتظر هستند تا به دریا بروند و نمایش دلفینها را ببینند. گشت ما در این دنیای سحرانگیز به انتها رسیده است. در اسکله قشم، ما با همان کولههایی که آماده بودیم باز میگردیم. سیل مسافران اما دست پر به دیارشان باز میگردند. ساکهایی که پر از خریدهای بازارهای کوچک و بزرگ جزیره است. در قایق هم صحبت از قیمتهای بازارهای مختلف است و آیا قشم بهتر است یا درگهان. یکی از مسافران میگوید اصلن فرصت دیدار دریا را هم نداشته است. از پشت شیشه به دریای آرام نگاه میکنم، جزیره هرمز از دور دیده میشود و متعجبم از جذبه بازارهای قشم که همگان را مانند آهنربا به خود میکشد و آنان را از لذت دیدار این همه شگفتی باز میدارد.
سوت قطار پایانی است بر این سفر هیجان انگیز پر از خاطره!