سه شنبه ۸۹/۱۱/۵
زمان حرکت قطار ساعت ۱۲:۲۵ بود اما اتفاق جالبی افتاد تمام بلیتها در دست چند نفر از دوستانی بود که هنوز نرسیده بودند و مشخص شد که به موقع هم به ایستگاه نمیرسند لذا با پرس و جو از مدیر ایستگاه، ما را به سمت گرفتن باجه بلیت المثنی راهنمایی کرد اما با توجه به همراه نداشتن کارت شناسایی اعضا، بلیتها صادر نشدند. با اجازه مدیر سالن قرار بر این شد بدون بلیت بریم اما رییس قطار با سوار شدن من(هادی) ، صبا و وحید مخالفت کرد. دوباره به محوطه سالن ایستگاه برگشتیم و سروش و زهرا جلیلی و محدثه هم در این زمان رسیدند. مدیر ایستگاه یک نفر را به ما معرفی کرد تا ایستگاه محمدیه که محل بعدی توقف قطار بود ببرد. اما در طول راه با هماهنگی با رییس قطار از طریق دوستان محدثه که در قطار حضور داشتند و صحبتهای سروش و وحید با مسوول ایستگاه فرودگاه قرار بر این شد که قطار در آنجا توقف کند. من و زهرا، صبا و محدثه هر چه بار در داخل ماشین بود را با سختی بسیار و سرعت زیادی از لبه جاده تا ایستگاه در یک مسیر گلی که حدود ۳۰۰ تا ۴۰۰ متر به نظر می رسید انتقال دادیم و بسیار خسته شده بودیم. لباسها و کفشهامون گلی شده بود و تمام مسیری را که در واگنهای قطار طی میکردیم گلی شده بود که توجه مردم را جلب میکرد. به هر ترتیب با کلی داستان به مقصد رسیدیم.
چهارشنبه ۸۹/۱۱/۶
حدود ساعت ۹ صبح روز چهارشنبه به Bandar Abbas رسیدیم و یک ساعت در ایستگاه صبر کردیم تا ماشین وحید هم برسد. بعد از تحویل ماشین وحید به سمت اسکله شهید حقانی رفتیم و آنجا بلیت جزیره هرمز را گرفتیم و منتظر شدیم تا میثم هم که از روز قبل از Kerman حرکت کرده بود به ما برسد. با رسیدن میثم همگی به سمت جزیره هرمز در ساعت حدود ۱۱ حرکت کردیم. لازم به ذکر است از آن اسکله می توان به سمت Place not found هم رفت.
وقتی به جزیره هرمز رسیدیم یک موتور سه چرخه هماهنگ کردیم و ناهار سفارش دادیم (میگو و قلیهماهی) برای خوردن ناهار به سمت قلعه پرتقالیها حرکت کردیم و ناهار را آنجا خوردیم. عدهای مشغول خالی کردن تور ماهیگیری بودند. ماهیهایی به نام کمری (اصطلاح خودشان) گرفته بودند.
لب ساحل مملو از شن های سیاه بود. بعد از خوردن ناهار با موتوری که از قبل هماهنگ کرده بودیم راه افتادیم تا کل جزیره را ببینیم .
مناظر زیبایی بود، سنگ مرغان (سنگی که روی آن همیشه مرغان دریایی مینشینند) و کوه رنگینکمان (به خاطر وجود سنگهایی با رنگهای مختلف) و یک پرتگاه زیبا که از بالا آن دریا ساحل مشخص بود. دوباره به سمت اسکله حرکت کردیم در ساعت حدود ۶ و به سمت بندرعباس حرکت کردیم. قیمت بلیت قایق از هرمز به بندر و بالعکس ۲ هزار تومان بود. بعد از آنجا به سمت پارک دولت رفتیم و در آنجا شام را خوردیم و سپس به سمت خانه یکی از دوستان میثم رفتیم و شب را در آن جا بودیم .
پنج شنبه ۸۹/۱۱/۷
صبح زود ساعت ۵ از خواب بیدار شدیم با جمع کردن وسایل و خوردن صبحانه حدود ساعت ۷:۳۰ به سمت میناب حرکت کردیم. ساعت ۹:۳۰ به میناب رسیدیم و به سمت پنجشنبه بازار رفتیم. موارد مختلفی را اعم از میوهجات، پوشاک، صنایع دستی و مواد غذایی و ... میفروختند. دو برنامه جالب هم در یک طرف بازار در حال اجرا شد تا بود که بدلیل کمبود وقت موفق به دیدن کامل آن نشدیم.
در یک برنامه قرار بود یک مار به دور یک نفر بپیچد و بینیاش را بوس کند و در طرف دیگر یک نفر ماشین را طوری از روی یک نفر رد کند که فشاری به آن وارد نشود.
بعد از بازار به سمت جاسک حرکت کردیم در ادامه راه متاسفانه به دلیل خواب آلودگی خودم ماشین چپ کرد و به درون خاکی رفت. خدا را شکر اتفاق ناگواری نیفتاد و کسی صدمه ندید اما ماشین خسارت دید.
مجبور شدیم با کمک یک تریلی آن را به بالا بکشیم و با کمک یک طناب و ماشین وحید به جاسک حمل کنیم. در جاسک متوجه شدیم ماشین یک روز باید در تعمیرگاه باشد زیرا کارتل روغن موتور ترک برداشته بود و تمام روغن تخلیه شده بود و باید با چسب ترک برداشته بود و تمام روغن تخلیه شده بود و باید با چسب ترک را درست میکردند. همچنین دو تا از ریگهای ماشین تاب برداشته بودند که فقط یکی از آنها قابل استفاده بودند. تسمه دینام ماشین هم پاره شده بود و برق به باطری هم نمیرسید.
شب را به پارک دولت که در کنار ساحل قرار داشت رفتیم و آنجا اقامت کردیم و شعر خواندیم و بازی کردیم.
جمعه ۸۹/۱۱/۸
صبح جمعه از خواب بیدار شدیم و من، میثم و بهادر برای گرفتن ماشین به سمت تعمیرگاه رفتیم، متاسفانه تاب لاستیک آنقدر زیاد بود که مجبور شدیم دنبال رینگ بگردیم اما موفق نشدیم. رینگهای پژو و سمند هم برای این ماشین قابل استفاده نبودند. در نهایت قرار شد خیلی آرام به همان صورت به سمت چابهار حرکت کنیم و این کار درساعت ۱۲:۳۰ اتفاق افتاد.
بعد از حدود ۱۲۰ کیلومتر به لیردف رسیدیم و کمی توقف کردیم. میثم و سروش لباس بلوچی خریدند و پوشیدند. سپس از آنجا به سمت زرآباد حرکت کردیم. در راه درختان موز را دیدیم و کمی توقف داشتیم.
راه را به سمت زرآباد ادامه دادیم وحدود ساعت ۷ به آنجا رسیدیم و برای اقامت به سمت مدرسه رفتیم. (با پرس و جو از اهالی) مسوول مدرسه بعد از هماهنگیهای زیاد و گرفتن مجوز و کارت شناسایی اجازه داد که ما شب را در خوابگاه مدرسه بمانیم.
در آنجا تعدادی از بچهها به دیدن معلمهایی که در آن مدرسه درس میدادند رفتند و در مورد مسایل مختلف صحبت کردیم. همه اعضا اتاقی که ما در آن بودیم اهل زابل بودند.
شنبه ۸۹/۱۱/۹
ساعت ۶ از خواب بیدار شدیم و به جمع کردن وسایل و انتقال آنها به ماشین پرداختیم. ساعت ۶:۴۰ از مدرسه خارج شدیم و به سمت منطقه گل افشان (کوهی از نوک آن گل بیرون می آمد) حرکت کردیم. ساعت ۷:۵۰ به آنجا رسیدیم و برای دیدن قسمتی که از آن گل میآمد مسافتی را پیاده طی نمودیم. منطقه جالبی بود. بعد از کمی گل بازی که توسط سرپرست و با گل مالیدن به بچهها همراه بود به سمت ماشین ها برگشتیم و صبحانه خوردیم .
لازم به ذکر است از مدرسه (منطقه زرآباد) تا منطقه گل افشان حدود ۶۰ کیلومتر است که در سمت راست جاده یک مسیر دیگر به سمت گل افشان وجود دارد که با تابلو مشخص شده است .
مسیر را به سمت کنارک ادامه دادیم. در راه یک پدر دختر را نیز سوار کردیم. حدود ساعت ۱۰:۳۰ به کنارک رسیدیم و آنجا با هماهنگیهایی که از قبل از طرف وحید شده بود یک نفر از فرمانداری با ما همراه شد و ما را به سمت اسکله بندر برد و دوری را با قایق سمت اسکله زدیم. سروش خودش را به آب انداخت و من و زهرا هم میثم را انداختیم. به سمت اسکله برگشتیم و از یک لنج نیز بازدید کردیم سپس به کنارک جهت خرید رفتیم .
در کنارک میتوان وسایل دست دوم مثل کفش و پوشاک پیدا کرد.
بعد از خرید از کنارک در ساعت به سمت چابهار حرکت کردیم که حدود ۲۰ کیلومتر فاصله داشت. به سمت روستای طیس و باغ گیاه شناسی رفتیم. باغ زیبایی بود. گیاهان مختلفی در آن وجود داشت. ناهار را در باغ خوردیم و بعد از ناهار، میثم، هادی و سروش و برای تعمیر ماشین به چابهار رفتند و بقیه بچهها نیز در باغ ماندند.
ماشین را برای تعمیر به نمایندگی ایران خودرو بردیم اما چون زمان زیادی طول میکشید با گروه دیگر برای گرفتن وسایل ماشین تماس گرفتیم. سپس آنها برای پیدا کردن یک جا برای اقامت در شب به جستجو پرداختند. بعد از تعمیر ماشین برای تابگیری رینگ به جای دیگر رفتیم و بچهها هم جایی را به نام ساحل کوچیک برای اقامت پیدا کردند.
با اتمام کارهای ماشین به بچهها ملحق شدیم. آنها مشغول درست کردن ماکارونی بودند و در نهایت خواب و شنبه به پایان رسید.
یکشنبه ۸۹/۱۱/۱۰
حدود ساعت ۶ صبح از خواب شدیم و صبحانه را خوردیم. یک گروه برای تحویل گرفتن رینگ و لاستیک که از کرمان فرستاده شده بود رفت و گروه دیگر به جمع کردن وسایل پرداخت. بعد از اتمام کارها و خرید و پر کردن پیک نیک به سمت گواتر راه افتادیم. منظره بسیار زیبایی را در طول راه دیدیم در چند جا توقف داشتیم. در ساحل در ساعت ایستادیم و شنا کردیم. سپس به سمت پسابندر و گواتر راه افتادیم. حدود ساعت ۱۳:۳۰ به سمت نگهبانی رسیدیم که متوجه شدیم گواتر را رد کردیم و به آخر راه رسیدیم. به سمت نقطه صفر مرزی نزدیک شده بودیم و پلیس ما را برگرداند.
ساعت ۱۴ بود کمی قبل از نگهبانی یک جاده خاکی بود داشت که برای صرف نهار و پیدا کردن یک سایه به آنجا رفتیم. هوا خیلی گرم بود. در آن منطقه جنگلهای حرا را و یک باتلاق بزرگ را دیدیم. بعد از نهار و استراحت به سمت بریس راه افتادیم. برای خرید به یک مغازه رفتیم و در مورد ماندن پرسیدیم که یکی از اهالی ما را به خانهاش برد. مردم بسیار خونگرمی بودند. شب را در پیش آنها گذارندیم بعضی از اعضا به بچهها کمک می کردند و بعضی دیگر به دیدن دیگران درخانههای دیگر رفتند.
دوشنبه ۸۹/۱۱/۱۱
صبح از خواب بیدار شدیم و به سمت نگور حرکت کردیم. حدود ساعت ۹ به نگور رسیدیم و از آن جا به روستاهای اطراف رفتیم و گروهی برای ما ساز محلی زدند. سازهایی به نام وینجو (پاکستانی)، قیچک و تنبورک بودند. بعد از آنجا به سمت نوبندیان حرکت کردیم و در آنجا خرید کردیم و به سمت درگس راه افتادیم. در درگس به محیطبانی رفتیم و آنجا یک تمساح (در اصطلاح محلی گاندو میگفتند) دیدیم. اما تمساح حرکت نمیکرد و ما با مسوول محیطبانی برای دیدن گاندو به سمت مناطق اطراف رفتیم. برای دیدن گاندو احتیاج به زمان زیاد بود. ناهار را در همان منطقه کنار رودخانه خوردیم .
با توجه به اینکه دیدن گاندو نیاز به وقت گذاشتن بیشتر بود و ما نمیتوانستیم بیشتر از آن وقت بگذاریم تصمیم به ادامه راه گرفتیم. حدود نیم ساعت بعد در ساعت ۱۶:۳۰ به جکی گور رسیدم که آنجا مغازههای دست دوم فروشی کفش و لباسهای دست دوم کوهنوردی و معمولی وجود داشت؛ برای مثال یک کاپشن پر از الیاف بین ۵۰۰۰ تا ۲۰۰۰۰ تومان بود.
ساعت ۱۷:۴۵ به سمت قصرقند حرکت کردیم و ساعت ۱۹:۳۰ به آنجا رسیدیم. در آنجا با اهالی شهر برای اقامت در شهر صحبت کردیم که یک از شورای شهر قصرقند ما را به خانه اش دعوت کرد و پذیرایی کاملی را از ما به عمل آورد و قرار شد تمام جای شهر را هم فردا به ما نشان دهد.
سهشنبه ۸۹/۱۱/۱۲
صبح حدود ساعت ۷ صبح از خواب بیدار شدیم. صاحبخانه صبحانه خوبی برای ما تدارک دیده بو . بعد به سمت شهرداری قصرقند حرکت کردیم و در آنجا برادر صاحبخانه ما را به دیدن قسمتهای مختلف شهر برد. اول داخل شهرداری را نگاه کردیم بعد به سمت مناطق طبیعی اطراف قصرقند رفتیم. یک رودخانه بزرگ بنام کاجو اما خشک در قصرقند وجود داشت که در مواقعی که باران زیاد میبارد، سیل راه میافتد باعث مهار سیلها میشود. سپس به قسمت دیگری شهر که قناتها در آن وجود داشتند رفتیم و بعد به سمت یک باغ رفتیم که دارای گیاهان مختلف مثل درخت نخل و کنار ، خربزه درختی و مرکبات و ... بود.
با استفاده از طناب مخصوص، بچهها به بالای نخلها رفتند که بسیار کار جالبی بود. بعد از باغ به سمت زمینهای صاحبخانه رفتیم که در آنجا درختهای نخل زیبایی وجود داشت. حدود ۱ ساعتی را در آنجا بودیم. بعد به سمت منزل رفتیم که غذای بسیار خوبی را برای ما درست کردند.
بعد از ناهار استراحت کردیم و بعد از آن با اصرارهای زیاد صاحبخانه برای ماندن روبرو شدی . اما با توجه به برنامهریزی صورت گرفته به سمت شهر بمپور حرکت کردیم. با توجه به نبود علایم در جاده و تاریکی هوا مسیر پرخطر به نظر میرسید.
جاده در حال احداث بود و هیچ علامت و خطکشیای در بعضی از جاهای جاده وجود نداشت. حدود ساعت ۱۰:۳۰ شب به بمپور رسیدیم اما جایی را برای سکونت نتوانستیم پیدا کنیم. به ایرانشهر رفتیم و شب را در یکی از پارکهای آن شهر ماندیم.
چهارشنبه ۸۹/۱۱/۱۳
صبح حدود ۷ صبح از خواب بیدار شدیم و بعد از خوردن صبحانه به سمت مازاد شهر ایرانشهر رفتیم. بازار متنوعی بود. کفش، پوشاک زنانه و کارهای صنایع دستی هم وجود داشت. لباسهایی که بادست دوخته شده بودند و ...
بعد از بازار به سمت شهر بمپور حرکت کردیم و به دیدن قلعه شهر بمپور که تاریخ مشخصی نداشت رفتیم.
بعد از قلعه به سمت روستای قاسمآباد و دیدن پیرزنی که در دوران جوانی سوزندوز ماهری بوده و برای فرح (همسر شاه) و ... لباس دوخته بود رفتیم.
اسم پیرزن مهتاب سوزن دوز بود و از نداشتن خانه اعتراض میکرد و از ما میخواست به گوش رهبر برسانیم. در خانه آن پیرزن بعضی از کارهای دستی سوزن دوز شاگردانش را دیدیم که بسیار روی آن کار شده بود .
به طوری که یک کار کوچک که یک ماه روی آن کار شده بود در حدود ۲۰ هزار تومان هزینه داشت. یک کار بزرگ مثلا طرح مانتو حدود ۳۰۰ هزار تومان هزینه داشت.
بعد از آن خانه به سمت خانه معروفترین دو نی نواز رفتیم. این پیرمرد بارها به جاهای مختلف ایران و همچنین خارج از کشور رفته و برنامه اجرا کرده بود و از دست ژاک شیراک رییس جمهور سابق فرانسه دکترای افتخاری گرفته بود. با شیرمحمد در مورد دونی و نحوه زدن و ... صحبت کردیم و بعد اطراف خانهاش را به ما نشان داد.
سپس به سمت بزمان راه افتادیم. باران بسیار شدیدی در گرفته بود و راه رفتن در جاده را سخت میکرد . به هر مشقتی که بود در آن باران شدید به بزمان رسیدیم و شب را در مسجد شهر سکنی گزیدیم. شب در مورد وقایع روزهای گذشته بحث کردیم و بعد خوابیدیم.
پنجشنبه ۸۹/۱۱/۱۴
صبح زود نزدیک با صدای اذان صبح از خواب بیدار شدیم و نماز خواندیم و دوباره استراحت کردیم. موردی که لازم به ذکر است صدای بسیار زیاد اذان صبح بود که البته در روزهای قبل هم که در شهرهای دیگر خوابیدیم هم وجود داشت به طوری باعث بر هم زدن خواب می شد.
حدود ساعت ۷:۳۰ از خواب بیدار شدیم و من شهر را برای پیدا کردن نان گشتم اما هیچ نانوایی باز نبود و میگفتند تنورها باید گرم شود و از ساعت ۹ صبح شروع به پخت میکنند. با همان نان های از قبل ماندهای که داشتیم صبحانه را خوردیم و به سمت بم راه افتادیم.
هوا بسیار عالی بود وسخت تاثیر باران بسیار زیاد که دیشب باریده بود قرار گرفته بود. در راه چند بار به هوای استراحت، خرید تنقلات و نماز ایستادیم. با سارا دوست بچهها که در بم زندگی میکردند تماس گرفتیم و قرار شد ناهار را به خانه آنها برویم.
حدود ساعت ۱۴ به هم رسیدیم و به خانه دوستان بچهها رفتیم. ناهار را خوردیم و بعد از استراحت، دیدن ارگ تاریخی بم که در حال باز سازی بود و خرید شیرینی (نان خرمایی) در ساعت ۶ بعدازظهر به سمت کویر شهداد راه افتادیم. در دو راهی شهداد میثم و دوستش صالح نیز به گروه اضافه شدند و در ساعت ۲۲:۳۰ به کویر شهداد رسیدیم .
باد شدیدی سردی میوزید ولی در نهایت آرام شد. به کوههای اطراف رفتیم و ستارگان را در شب کویر تماشا کردیم. دیر وقت خوابیدیم البته بعضی از بچهها گویا تا صبح بیدار ماندند.
جمعه ۸۹/۱۱/۱۵
صبح حدود ۷:۳۰ از خواب بیدار شدیم با جمع کردن وسایل و خوردن صبحانه حدود ساعت ۸ به سمت کلوتها راه افتادیم. منطقه بسیار زیبایی بود. تا ساعت ۱۰ در کلوتها مشغول گردش و بازی شدیم و بعد به سمت کرمان حرکت کردیم و حدود ظهر به کرمان رسیدیم و به خانه صالح دوست میثم رفتیم و ناهار را در آن جا خوردیم. بعد کمی استراحت کردیم و عده ای برای خرید رفتند و عده ای هم مستقیما رفتند به راه آهن و در نهایت در ساعت ۱۷:۱۰ به سمت تهران حرکت کردیم.